برکشیدن


مترادف برکشیدن: خارج کردن، درآوردن، کشیدن، سر دادن، برآوردن، بالا بردن، ترقی دادن، بلندمرتبه گردانیدن، ارتقا مقام دادن، برگرفتن، کنار زدن، برافراشتن، بلند کردن، رسم کردن، نقاشی کردن، پروردن

معنی انگلیسی:
adsorb, evacuate

لغت نامه دهخدا

برکشیدن. [ ب َ ک َ / ک ِ دَ ] ( مص مرکب ) بیرون کشیدن. استخراج کردن. برآوردن. بیرون کردن. بالا کشیدن. بیرون آوردن. ( ناظم الاطباء ). خارج ساختن. ( یادداشت مؤلف ) :
لعل می را ز درج خم برکش
در کدونیمه کن به پیش من آر.
رودکی.
ناگاه پای اسب بهرام بدان چاه فروشُد و او را بدان چاه افکند و مردم گرد شدند و خواستند که او را برکشند اسب را برکشیدند و او را هرچند که جستند نیافتند. ( ترجمه طبری بلعمی ).
چنانکه خامه ز شنگرف برکشد نقاش
کنون شود مژه من ز خون دیده خضاب.
خسروانی.
پرستنده ای را بفرمود شاه
که طشت آور و آب برکش ز چاه.
فردوسی.
گولی تو از قیاس که گر برکشد کسی
یک کوزه آب ازو بزمان تیره گون شود.
لبیبی.
ز دل برکشد می تف درد تاب
چنان چون بخار زمین آفتاب.
اسدی.
برکشم مر ترا بحبل خدای
بثریا ز چاه سیصدباز.
ناصرخسرو.
برکشد هوش مرد رااز چاه
گاه بخشدْش و مسند و اورنگ.
ناصرخسرو.
گر هَمَت امروز بر گردون کشد غره مشو
زآنکه فردا هم بآخرْت او کشد کت برکشید.
ناصرخسرو.
کسی که دختر تو را میخواهد این سنگ از سر چاه بردارد و آب با دلو برکشد. ( قصص الانبیاء ).
ساقی منشین به من ده آن می
کز خون فسرده برکشد خوی.
نظامی.
گلیم خویشتن را هر کس از آب
تواند برکشید ای دوست مشتاب.
نظامی.
تا برنکشد زچنبرش سر
مانده ست چو حلقه بر سر در.
نظامی.
مردی دید که از آن پل درافتاد... از دور بانگ کرد اللهم احفظه مرد معلق در هوا بماند تا برسیدند و او را برکشیدند. ( تذکرةالاولیاء عطار ). انتشال ؛ برکشیدن گوشت از دیگ و آنچه بدان ماند. ( اوبهی ). دلو؛ برکشیدن دلو را ازچاه. احتجاف ؛ تمام برکشیدن آب چاه را. مَطخ ؛ برکشیدن آب از چاه بدلو. ( از منتهی الارب ). || جدا کردن. به یک سو زدن : چادر سیمابی از روی عروس عالم برکشیدند. ( سندبادنامه ص 308 ). انتزاع ؛ برکشیدن از کسی مال وی را. امتشاش ؛ برکشیدن زیور را از گردن خود. امتصاخ ؛ برکشیدن شاخ و برگ یز. امتلاع ؛ برکشیدن پوست گوسفند را از گردن. مصخ ؛ برکشیدن برگ و شاخ یز. ( از منتهی الارب ). سلخ ؛ برکشیدن پوست.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- بالا کشیدن چیزی . ۲- بیرون کشیدن استخراج کردن بیرون آوردن . ۳- برهم کشیدن چین دار کردن . ۴- ترقی دادن برمرتب. کسی افزودن . ۵- تربیت کردن پروردن .

فرهنگ معین

( ~. کِ دَ ) (مص م . ) ۱ - بالا کشیدن چیزی . ۲ - پیشرفت کردن ، بلند مرتبه ساختن . ۳ - چین دار کردن .

فرهنگ عمید

۱. بالا کشیدن، بالا بردن.
۲. بیرون آوردن.
۳. تربیت کردن.
۴.پروردن.
۵. کسی را ترقی دادن و بر مرتبۀ او افزودن.

واژه نامه بختیاریکا

ور کش کِردِن؛ ور کشیدِن

پیشنهاد کاربران

ترقی دادن
برکشیدن اهمیت این محصول جدید، کار درستی نیست.
اهازیدن
برکشیدن = آهختن
بالا اوردن
استخراج کردن
ترقی و پیشرفت دادن
تربیت کردن و پرورش دادن
تست کنکور سراسری
کشیدن

بپرس