برکرده

لغت نامه دهخدا

برکرده. [ ب َ ک َ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) افروخته. ( از ناظم الاطباء ). روشن. مشتعل.
- چراغ برکرده ؛ چراغ افروخته.
- مشعله برکرده ؛ با مشعل روشن و فروزان. ( از ناظم الاطباء ) :
میر بر گنج آن شود کو پی به تاریکی برد
مشعله برکرده سوی گنج نتوان آمدن.
خاقانی.
|| بیرون کرده. || بلندکرده. ( فرهنگ فارسی معین ). || حفظکرده. || ازبیخ برکنده. ( فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- بلند کرده . ۲- افروخته : چراغ برکرده . ۳- از بیخ برکنده .

فرهنگ عمید

۱. بلندکرده.
۲. افراخته، افراشته.

پیشنهاد کاربران

بپرس