- لب برچیدن ؛ حالتی که پدید آید در ملامح آنگه بگریه آغازیدن خواهد. ( یادداشت مؤلف ).
|| یک یک و دانه دانه برداشتن از زمین. یکان یکان چیزی بسیار عدد را با دست یا دهان یا منقار از زمین برداشتن. برگرفتن. ( یادداشت مؤلف ). چیزی پاشیده را یک یک از زمین برداشتن. التقاط. ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ). لقط. ( تاج المصادر بیهقی ). لقطة.( دهار ). دانه دانه از زمین برداشتن به منقار چنانکه مرغان یا با دست چنانکه آدمی چیزهای خرد پراکنده را:تلقط؛ از هر جای برچیدن. ( زوزنی ) :
جوان بودم و پنبه فخمیدمی
چو فخمیده شد دانه برچیدمی.
خجسته ( از صحاح الفرس ).
مرغان فروآیند تا آن کرمان [ گرد آمده برعنبر را ] برچینند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). آنرا که [ دیوچه ای را که ] بتوان دید. [ در گلو ] بمنقاش برچینند. ( ذخیره خوارزمشاهی ).هر شکر کز لفظ او برچید سمع
هم بر آن لفظ و بیان خواهم فشاند.
خاقانی.
برچینمش به مژگان سازم شریک احمر.خاقانی.
چو گربه در نربایم ز دست مردم چیزور اوفتاده بود ریزه ریزه برچینم.
سعدی.
|| گسترده را جمع کردن. نوردیدن. لوله کردن : بدین خیره گفتارهای تباه
نگیری مرا دام برچین زراه.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
بساط حسن رخت چید و خط تو برچیداز آنکه کار جهان چیدنست و برچیدن.
؟
- برچیدن جامه را ؛ فرا گرفتن ، برداشتن آن را.- برچیدن داس ؛ بالا گرفتن آن.
- برچیدن دامن خرگاه ؛ بالا زدن آن.
|| پراکنده را گرد کردن. منتشر را جمع آوردن : بدره های درم بیاوردند و از بام بر لشکر همی پراکندند و ایشان برچیدند. ( تاریخ سیستان ). || جمع کردن. فراهم آوردن از هر جای : جامه ار کهنه بودی که از مزابل برچیدی. ( تذکرة الاولیاء عطار ). || یکان یکان با گلوله و جز آن کشتن : تخم چیزی را از زمین برچیدن تا دانه آخر، کشتن. ( یادداشت مؤلف ). نیست کردن. نابود کردن : بیشتر بخوانید ...