برچفسیدن

لغت نامه دهخدا

برچفسیدن. [ ب َ چ َ دَ ] ( مص مرکب ) برچسپیدن. برچسفیدن. تلخن. ( منتهی الارب ). تلخط.( اقرب الموارد ). لتوب. لصوق. لزوق : رسعت عینه ؛ برچفسید نیام چشم او. ( منتهی الارب ). || منجمد شدن و فسردن. ( ناظم الاطباء ). رجوع به برچسفیدن شود.

پیشنهاد کاربران

بپرس