برچد بنفشه دامن و از خاک برنوشت.
منوچهری.
|| فراهم آوردن. گرد کردن. ( ناظم الاطباء ). || التقاط. برگرفتن چنانکه مرغ دانه را از زمین : نداند زمن بر چدن دانه نیز
که کورست و کور آید از خانه نیز.
اسدی.
دانه باشی مرغکانت برچنندغنچه باشی کودکانت برکنند.
مولوی.
|| یکسو زدن. برگفتن : هوای قیرگون برچد نقاب قیرگون از رخ
سپهر ساج گون بنهاده تاج عاجگون بر سر.
عمعق بخاری.
- برچدن گل ؛ گل از شاخه باز کردن : گل برچنند روزبروز از درخت گل
زین گلبنان هنوز مگر گل نچیده اند.
سعدی.
و رجوع به چدن و چیدن شود.- برچدن شکر از حدیث کسی ؛ از سخنان شیرین او بهره مند شدن و لذت سمع یافتن :
حدیثی بگو تا شکر برچنم
بمن برگذر تا شوم عنبری.
( از سندبادنامه ).
- برچدن مکافات ؛ جزا و پاداش یافتن : تو دانی که مردم که نیکی کند
کند تا مکافات آن برچند.
ابوشکور.