برپیچیده. [ ب َ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) پیچیده : التفاف ؛ پرپیچیده شدن. ( ترجمان القرآن ). || پژمرده و درهم شده. ( شرفنامه منیری ). || تاب داده و درهم کشیدن. ( آنندراج ). مرغول. ( یادداشت بخط مؤلف ). درهم پیچیده و تافته و تاب خورده. ( ناظم الاطباء ). رجوع به پیچیده شود.