برپای ماندن

لغت نامه دهخدا

برپای ماندن. [ ب َ دَ ] ( مص مرکب ) قائم بودن. سرپا بودن. || ثابت ماندن. استوار ماندن. || افراشته :
سایه صفت چند نشینی به غم
خیز که بر پای نکوتر علم.
نظامی.
حرم عفت و عصمت بتو آراسته باد
علم دین محمد به محمد برپای.
سعدی.
|| صائم. ( یادداشت مؤلف ).

پیشنهاد کاربران

بپرس