برپای ماندن. [ ب َ دَ ] ( مص مرکب ) قائم بودن. سرپا بودن. || ثابت ماندن. استوار ماندن. || افراشته : سایه صفت چند نشینی به غم خیز که بر پای نکوتر علم.نظامی.حرم عفت و عصمت بتو آراسته بادعلم دین محمد به محمد برپای.سعدی.|| صائم. ( یادداشت مؤلف ).