برپای داشتن

لغت نامه دهخدا

برپای داشتن. [ ب َ ت َ ] ( مص مرکب ) برپای خاستن. بنیاد کردن : جز وی این خاندان بزرگ را که همیشه برپای باد برپای نتواند داشت. ( تاریخ بیهقی ). رجوع به برپا داشتن شود.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- ثابت کردن برقرار ساختن . ۲- نصب کردن ایستاده کردن . ۳- اقامه کردن ( نماز )انجام دادن . ۴- منعقد کردن ( مجلس جشن و شادمانی ).

پیشنهاد کاربران

بپرس