جان خود را خواهم ازرشک حنا برخاک ریخت
میروم کز دست خوبان فتنه ای برپا کنم.
خالص ( آنندراج ).
|| ثابت کردن. ( ناظم الاطباء ). استوار کردن.- برپاکرده ؛ نصب کرده شده. ( آنندراج ). افراشته. ( ناظم الاطباء ).
- برپای خاک کردن ؛ حقیر شمردن و پست نمودن و حقیر ساختن. ( ناظم الاطباء ).