برپا کردن


مترادف برپا کردن: برقرار کردن، تاسیس کردن، دایر کردن، مستقر کردن، برگزار کردن، برپا داشتن، به پا کردن

معنی انگلیسی:
form, found, raise, rear, rig

لغت نامه دهخدا

برپا کردن. [ ب َ ک َ دَ] ( مص مرکب ) برپا داشتن چنانکه مجلس جشن یا عزائی را. انعقاد آن. منعقد کردن آن. تشکیل دادن آن. اقامه.برپا ساختن. || تأسیس کردن. پی افکندن. بنیاد کردن : از بهشت ندا آمد از حق تعالی که ای آدم اینک بهشت با این همه نعمت که می بینی از برای تو برپا کرده ام. ( قصص ص 18 ). || نصب کردن. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). برافراشتن. ( ناظم الاطباء ). || برانگیختن. ( آنندراج ) :
جان خود را خواهم ازرشک حنا برخاک ریخت
میروم کز دست خوبان فتنه ای برپا کنم.
خالص ( آنندراج ).
|| ثابت کردن. ( ناظم الاطباء ). استوار کردن.
- برپاکرده ؛ نصب کرده شده. ( آنندراج ). افراشته. ( ناظم الاطباء ).
- برپای خاک کردن ؛ حقیر شمردن و پست نمودن و حقیر ساختن. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- ثابت کردن برقرار ساختن . ۲- نصب کردن ایستاده کردن . ۳- اقامه کردن ( نماز )انجام دادن . ۴- منعقد کردن ( مجلس جشن و شادمانی ).

واژه نامه بختیاریکا

وا کِردِن

مترادف ها

setup (اسم)
وضع، ترتیب، برپایی، مقدمه چینی، برپا کردن، وضع بدن

raise (فعل)
زیاد کردن، ترقی دادن، بالا بردن، بیدار کردن، دفع کردن، تولید کردن، بوجود اوردن، پروردن، بار اوردن، برداشتن، بلند کردن، بالا کشیدن، بر پا کردن، بر افراشتن، پروراندن، رفیع کردن

establish (فعل)
تصفیه کردن، تصدیق کردن، معین کردن، برقرار کردن، مقرر داشتن، ساختن، فراهم کردن، تاسیس کردن، دایر کردن، بناء نهادن، بر پا کردن، کسی را به مقامی گماردن، شهرت یا مقامی کسب کردن

found (فعل)
پایه زدن، ریختن، قالب کردن، ساختن، ساختمان کردن، تشکیل دادن، تاسیس کردن، بر پا کردن، بنیاد نهادن، ذوب کردن، قالب ریزی کردن

inaugurate (فعل)
گشودن، اغاز کردن، دایر کردن، بر پا کردن، افتتاح کردن، براه انداختن

erect (فعل)
بناء کردن، ساختمان کردن، افراشتن، بر پا کردن، نصب کردن، راست کردن

pitch (فعل)
اردو زدن، بر پا کردن، نصب کردن، استوار کردن، پرتاب کردن، توپ را زدن

set up (فعل)
بالیدن، بر پا کردن، نصب کردن، واگذاشتن

stand up (فعل)
بر پا کردن، روی پا ایستادن، برپا ماندن

فارسی به عربی

ارض
اسس , منتصب , وجد، افتتح
اسس , منتصب , وجد

پیشنهاد کاربران

برپا کردن ؛ انگیختن ، چنانکه فتنه و شری را.
- || منعقد ساختن ، چنانکه جشنی یا عزائی را.
ترتیب دادن
به وجود آوردن برانگیختن
برپا ساختن
برپا ساختن ، برپا داشتن

بپرس