برپا شدن. [ ب َ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) ایستادن. قیام. پا شدن. خاستن. برخاستن : شورش جنگ برپا شد. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
ستادنبرپا شدن ؛ منعقد شدن. انعقاد، چنانکه جشنی یا عزائی. مهیا کرده شدن :داند خرد همی که بدین عادتکاری بزرگ را شده برپائی. ناصرخسرو.تشکیل شدن+ عکس و لینک