برپا شدن


معنی انگلیسی:
up

لغت نامه دهخدا

برپا شدن. [ ب َ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) ایستادن. قیام. پا شدن. خاستن. برخاستن : شورش جنگ برپا شد. ( ترجمه تاریخ یمینی ).

پیشنهاد کاربران

ستادن
برپا شدن ؛ منعقد شدن. انعقاد، چنانکه جشنی یا عزائی. مهیا کرده شدن :
داند خرد همی که بدین عادت
کاری بزرگ را شده برپائی.
ناصرخسرو.
تشکیل شدن

بپرس