برونسو

/burunsu/

لغت نامه دهخدا

برونسو. [ ب ِ / ب ُ ] ( اِ مرکب ) بیرونسو. سوی بیرون. جانب بیرون. جانب وحشی. سمت خارج. مقابل درون سو :
موی سر جغبوت و جامه ریمناک
از برونسو باد سرد و بیمناک.
رودکی.
نارنج چو دو کفه سیمین ترازو
هر دو ز زر سرخ طلی کرده برونسو.
منوچهری.
اگرچه درون سخن نیک بود از برونسو گمان به زشتی برند. ( قابوسنامه ).
اگر نه دشمن خویشی چه میباید همه خود را
درونسو شسته جان کندن برونسو ناروا رفتن.
خاقانی.
چو شمع از درونسو جگر سوختن
برونسو ز شادی برافروختن.
نظامی.
اگر در تنت مزه نماند برونسوی ترا مزه دهیم. ( کتاب المعارف ).

فرهنگ فارسی

بیرون سو، طرف بیرون چیزی
بیرونسو سوی بیرون .

فرهنگ عمید

طرف بیرون چیزی، جهت خارجی چیزی.

فرهنگستان زبان و ادب

{egressive} [زبان شناسی] 1. ویژگی دسته ای از آواهای زبان که در تولید آنها جریان هوا به سمت بیرون از آغازشگر است 2. آوایی که در تولید آن جریان هوا به سمت بیرون از آغازشگر است، {extrados, back} [معماری و شهرسازی] لبۀ بیرونی هر چَفته یا طاق

اصطلاحات و ضرب المثل ها

{extrados, back} [معماری و شهرسازی] لبۀ بیرونی هر چَفته یا طاق

پیشنهاد کاربران

بپرس