برون رفتن

لغت نامه دهخدا

برون رفتن. [ ب ِ / ب ُ رو رَ ت َ ] ( مص مرکب ) بیرون رفتن. خارج شدن :
رفت برون میر رسیده فرم
پخچ شده بوق و دریده علم.
منجیک.
بگفت و برون رفت گرد دلیر
بهمراه میلاد و کشواد شیر.
فردوسی.
خروشی برآورد و دل پر ز درد
برون رفت از ایوان دو رخساره زرد.
فردوسی.
برآمدز ایران سپه بوق و کوس
برون رفت بهرام و گرگین و طوس.
فردوسی.
سپنجی سرائیست دنیای دون
بسی چون تو زو رفت غمگین برون.
فردوسی.
بر آمدن عید و برون رفتن روزه
ساقی بدهم باده بر باغ و بسبزه.
منوچهری.
صبحدمی با دو سه اهل درون
رفت فریدون به تماشا برون.
نظامی.
حکیم از بخت بی سامان برآشفت
برون از بارگه می رفت و میگفت.
سعدی.
یا از در عاشقان درون آی
یا از در طالبان برون رو.
سعدی.
برون رفت و هر جانبی بنگرید
به اطراف وادی نگه کرد و دید.
سعدی.
برون رفتم از جامه دردم چو سیر
که ترسیدم از زجر برنا و پیر.
سعدی.

برون رفتن. [ ب ِ / ب ُ رُ ت َ ] ( مص مرکب ) بیرون روفتن. روفتن به بیرون. جاروب کردن به خارج :
او را بجای روب هجای من
با خاک ره بکوی برون رُفتی.
سوزنی.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) خارج شدن .
بیرون رفتن روفتن به بیرون .

واژه نامه بختیاریکا

رَهدِن بدر

پیشنهاد کاربران

بپرس