برون تاختن

لغت نامه دهخدا

برون تاختن. [ ب ِ / ب ُ ت َ ] ( مص مرکب ) بیرون تاختن. به خارج بردن بسرعت :
ز پیش همایش برون تاختند
به آب فرات اندر انداختند.
فردوسی.
سخنها ز هر گونه برساختند
هیونی تگاوربرون تاختند.
فردوسی.
ز گردان خاور سواری چو ابر
برون تاخت با خود و با خشت و گبر.
اسدی.
نشان از خانه چوبین برون تاخت
که چوبین خانه از دشمن بپرداخت.
نظامی.
ای بسا خانه تقوی که رسیده ست بآب
تا ز منزل عرق آلود برون تاخته ای.
صائب.

فرهنگ فارسی

بیرون تاختن به خارج بردن بسرعت .

پیشنهاد کاربران

بپرس