برون بردن

لغت نامه دهخدا

برون بردن. [ ب ِ / ب ُ ب ُدَ ] ( مص مرکب ) بیرون بردن. خارج کردن :
چون سپه را بسوی دشت برون برده بُوَد
گردلشکر صدوشش میل سراپرده بُوَد.
منوچهری.
بعداز هزار سال همانی که اولی
زین در درآورند و از آن در برون برند.
ناصرخسرو.
بترسد خردمند ازین بحر خون
کزو کس نبرده ست کشتی برون.
سعدی.
این مطرب ما نیک نمیداند زد
زینجاش برون برید و نیکش بزنید.
سعدی.
- برون بردن سر از کهتری ؛ نافرمانی کردن :
ور ایدونکه نایم بفرمان بری
برون برده باشم سر از کهتری.
فردوسی.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) بیرون بردن

پیشنهاد کاربران

بپرس