برور. [ ب َرْ وَ ] ( ص مرکب ) مخفف بارور. باردار و میوه دار. ( برهان ). صاحب بار و صاحب میوه. ( هفت قلزم ). مثمر. نخل بارور. ( آنندراج ) :
ز سر تا بپایش ببوئید سخت
شداز پیش او سوی برور درخت.
فردوسی.
بدخل نیک و بتربت خوش و بآب تمام بکشتمند و بباغ و ببوستان برور.
فرخی.
گر درخت ازبهر بر باشد عزیزجان بر است و تن درخت برور است.
ناصرخسرو.
گیتی چو چشم و صورت ایشان درو بصرعالم درخت برور و ایشان بر او برند.
ناصرخسرو.
شاخی که بار او نبود ما راآن شاخ پس چه بی بر و چه برور.
ناصرخسرو.
برور. [ ب ُ ] ( ع مص ) راستگو شدن درسوگند. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || فرمان بردن و فرمانبرداری پدر و مادر. ضد عقوق. ( از منتهی الارب ). بِرّ. بَرّ. و رجوع به بر شود.