تیز در ریش و کفْل در گه شد
خنده ها رفت بربروتانم.
مسعودسعد.
به حیض هند و بروت یزید و سبلت شمربه تیز عتبه و ریش مسیلمه کذاب.
خاقانی.
خاقانیا ز یارب بی فایده چه سودکاین یارب از بروت تو برتر نمیشود.
خاقانی.
قومی همه مرد لات و لوتندباد جبروت در بروتند.
خاقانی.
نبینی جز هوای خویش قوتم بجز بادی نیابی در بروتم.
نظامی.
تَفَث ؛ آنچه مُحْرِم بعد آزادی حج بجا آرد از ناخن چیدن و موی ستردن و قصر بروت و مانند آن. خُنبعة؛ شکاف میان دو بروت نزدیک دیوار بینی. صُهُب اشبال ؛ دشمنان که بروتهای ایشان اصهب نبوده باشد. نَثلة؛ گو میان دو بروت. ( منتهی الارب ).- از بروت آتش فشاندن ؛ کبرو غرور و خشم بسیار نمودن :
چو قصاب از غضب خونی نشانی
چو نفاط از بروت آتش فشانی.
نظامی.
- از بروت خود لاف زدن ؛ ادعای نیرومندی کردن. خود را قوی و توانا شمردن :دشمن چو بینی ناتوان لاف از بروت خود مزن.
سعدی ( گلستان ).
- باد بروت ؛ کنایه از کبر و غرور. باد و بروت : کرده ز برای خربطی چند
از باد بروت ریش پالان.
خاقانی.
تا چه خواهی کرد آن باد بروت که بگیرد همچو جلادان گلوت.
مولوی.
این باد بروت و نخوت اندر بینی آن روز که از عمل بیفتی بینی.
سعدی.
و رجوع به باد و بروت در همین ترکیبات شود.- باد به بروت ( در بروت ) افکندن ؛ کبر نمودن. تفاخر کردن.کبر فروختن :
باد چه افکنده ای اندر بروت
قوّتت از من نفزاید نه قوت.
جلال فراهانی.
بزرگ مجلس... باد نخوت و غرور در بروت انداخت. ( ترجمه محاسن اصفهان ).تو پر از باد کرده پشم بروت
که کی آرد شبان پنیر و قروت.
اوحدی.
- باد در بروت داشتن ؛ لاف و گزاف بیهوده و بی اصل زدن : آتشی کو باد دارد در بروت
هم یکی بادی براو خواند تموت.
مولوی.
- باد و بروت ؛ کبر و غرور. باد بروت : چند آخر دعوی باد و بروت
ای ترا خانه چو بیت العنکبوت.بیشتر بخوانید ...