نکردم زمانی بر و بوم یاد
ترا خواستم نیز پیروز و شاد.
فردوسی.
ز بهر بر و بوم و فرزند خویش همان از پی گنج و پیوند خویش.
فردوسی.
همان چون به یک شهر دو کدخدای بر و بوم ایشان نماند بجای.
فردوسی.
بر و بوم آن یکسر آنرا بدی سر سال نو خلعتی بستدی.
فردوسی.
یکی زنده از ما نماند بجای نه شهر و بر و بوم ایران بپای.
فردوسی.
از این پس بر و بوم و مرز ترانیازارم از بهر ارز ترا.
فردوسی.
کند نفرین بر آن سال و مه شوم که دوری دادش از زاد و بر و بوم.
( ویس و رامین ).
هر آنکس را که باشد راهبر بوم نبیند جزکه ویرانی بر و بوم.
ناصرخسرو.
چون نبد بر تو مبارک بر و بوم پدرت آب و آتش به بر وبوم پدر درگیرم.
خاقانی.
وآنگهی ترکتاز کرد بروم درفکند آتشی در آن بر و بوم.
نظامی.
از آن ده نه تبه کردم برین شوم که ویران شد ز بیدادش بر و بوم.
نظامی.
زمینی که دارد بر و بوم سست اساسی برو بست نتوان درست.
نظامی ( از آنندراج ).