لغت نامه دهخدا
برهم دوختن. [ ب َ هََ ت َ ] ( مص مرکب ) بهم دوختن. بهم وصل کردن. درزهای چیزی را بستن : قَلف ؛ برهم دوختن از برگ خرما و به قیر گرفتن تخته های کشتی و درزهای آنرا. تَقلیف ؛ برهم دوختن تخته های کشتی و به قیر اندودن درزهای آنرا. ( از منتهی الارب ). و رجوع به دوختن شود.