برنشاندن

لغت نامه دهخدا

برنشاندن. [ ب َ ن ِ دَ ] ( مص مرکب ) ( از: پیشوند بر+ مصدر نشاندن ) متعدی برنشستن. سوار کردن. ارکاب.
- سپاه ( سپه ، لشکر ) برنشاندن ؛ مجهز کردن آن. آماده کردن آن برای رفتن :
چو گفتار بشنید و نامه بخواند
سپاه پراکنده را برنشاند.
فردوسی.
چو نامه بخوانی سپه برنشان
بدین بارگاه آی با سرکشان.
فردوسی.
چو بیدار شد بخردان را بخواند
سران سپه را همه برنشاند.
فردوسی.
فرستاده را چون بر اینسان براند
همانگه سپه رزم را برنشاند.
اسدی.
لشکریان را ازبرای دفع شر... برنشاند. ( سندبادنامه ص 202 ).
- به گاه برنشاندن ؛ به پایگاه بلند رساندن. بر تخت نشاندن :
به نیکی نبد شاه را دستگاه
وگرنه مرا برنشاندی بگاه.
فردوسی.
|| سوار اسب کردن : طاهر او را... خلعت داد و برنشاند سوی برادر فرستاد. ( تاریخ سیستان ). غازی سه بار دیگر زمین بوسه داد و سپاهداران اسب سپهسالار خواستند و برنشاندند. ( تاریخ بیهقی ). || به مجاز، آماده و مهیای حرکت کردن : رسول را برنشاندند و آوردند. ( تاریخ بیهقی ص 290 ). رسول و خادم را برنشاندند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 376 ). || جای دادن. قرار دادن. متمکن ساختن. بر تخت نشاندن. در جای بزرگان نشاندن :
به ایوان فرستاده را پیش خواند
به تخت گرانمایگان برنشاند.
فردوسی.
و رجوع به نشاندن شود. || نصب کردن سرنیزه را. ( ناظم الاطباء ): تَنصیل ؛ برنشاندن تیغ و پیکان و سنان. ( تاج المصادر بیهقی ). || درنشاندن. مرصع کردن. ترصیع، چنانکه گوهری یا پولکهای فلزی را بر چوبی یا چرمی یا سنگی و مانند آن. ( یادداشت دهخدا ) :
گر کوکب ترکشْت ریخته شد
من دیده بترکشْت برنشانم.
عماره.

فرهنگ فارسی

سوارکردن، برتخت نشاندن، کسی رابرجائی نشاندن
( مصدر ) ۱- سوار کردن ( براسب و مانند آن ) ۲- برتخت سلطنت نشاندن جلوس دادن بر اریک. سلطنت .

فرهنگ معین

(بَ. نِ دَ ) (مص م . ) ۱ - سوار کردن . ۲ - به سلطنت رساندن .

فرهنگ عمید

۱. سوار کردن.
۲. بر تخت نشاندن.
۳. کسی را بر جایی نشاندن.

فرهنگستان زبان و ادب

{set} [مهندسی مخابرات] برقرار کردن شرطی خاص، ازجمله یک کردن بیت یا صفر کردن دستگاه شمارش

پیشنهاد کاربران

بپرس