تو دلفریب جهانی بشیوه خوبی
ببرمچیدن یوسف ببوی یعقوبی.
لطیفی.
دو دست من و دو پای من ببینید که من من ، ببسوئید، ببرمچید وبدانید که جان گوشت و استخوان ندارد. ( ترجمه دیاتسارون ص 370 ). عَرْک ؛ کوهان برمچیدن تا فربه هست یا نه. ( تاج المصادر بیهقی ). عروک ، لموش ؛ آن شتر که کوهانش ببرمچند تا فربه است یا نه. ( السامی فی الاسامی ). غَبط؛ برمچیدن گوسفند را تا فربه هست یا نه ، یعنی گرفتن پشت گوسپند بدست و دیدن. ( مجمل اللغة ). نَبض ؛ آنجا که طبیب ببرمچد از دست. ( السامی فی الاسامی ). و رجوع به برمجیدن و مچیدن شود.