برموز

لغت نامه دهخدا

برموز. [ ب َ ] ( اِ ) علف دواب. ( برهان ) ( از آنندراج ). || خوراک و قوت. ( ناظم الاطباء ). || زنبور عسل. || انتظار و امیدواری. ( برهان ) ( از آنندراج ). میل و خواهش. ( ناظم الاطباء ). برمور. پرمور. پرموز.

پیشنهاد کاربران

برموز یعنی انتظار
کلمه "برموز " واژه بسیار مناسبی برای جایگزینی کلمه انتظار که از مشتقات عربی است و ساختار کلمه کاملا عربی است میباشد
تلاش کنیم این واژه کهن فارسی بازگردد.
با جایگزینی واژه برموز به لحاظ داشتن مقال در متون تاریخی کهن زبان فارسی و نیز اینکه واژه شناسی آن نیز مبنی بر ساخته شدن از واژه بر موزه موافقم
اگر میتوانید در این زمینه تلاش نمایید تا این لغت جایگزین عربی انتظار گردد
با توجه به اینکه برای این لغت معنی ، انتظار و امیدوراری ذکر شده
به نظر لغت فارسی است که از ترکیب "بر" و "موزه " بوده که موزه به معنی کفش است پس برموز یعنی پادر کفش و منتظر ماندن که امروزه از ترکیب "چشم به راه " استفاده میشود.
برموز میتواند معادل فارسی انتظار باشد

بپرس