برمنش. [ ب َ م َ ن ِ ] ( ص مرکب )متکبر. بانخوت. معجب. ( یادداشت دهخدا ) : چو برگشت ازو برمنش گشت و مست چنان دان که هرگز نیاید بدست.
فردوسی.
بر آن چرب دستی رسیده بکام یکی برمنش مردمانی بنام.
فردوسی.
فرهنگ فارسی
خودپسند، متکبر ( صفت ) خود پسند متکبر.
فرهنگ عمید
خودپسند، متکبر.
پیشنهاد کاربران
بَرمَنش: والا منش، خودپسن، مغرور، ارجمند، گرامی
برمنش از واژه پهلوی "اپرمنشن" گرفته شده است. اپر منشن از دو بخش اپر که در پارسی دری بر، و از منشن که در پارسی درسی منش شده است ساخته شده است. منش به چم اندیشه است و در امیزش با بر به چم خودپسندی است.
شهِ بَرمَنِش را خوش آمد سَخُن/ که آن سروِ پروین رخ افگند بُن ( شاهنامه - گفتار اندر خواب دیدن ضحّاک )