خسرو سلطان نشان خاقان اکبر کز جلال
روزگارش عبده الاصغر نویسد برملا.
خاقانی.
قدحها ملا کن به من ده که من خودز قوت اللسان برملا می گریزم.
خاقانی.
مادحت گر مدح گوید برملاروزها سوزد دلت زآن سوزها.
مولوی.
هر سحر از عشق دمی می زنم روز دگر می شنوم برملا.
سعدی.
- برملا افتادن ( اوفتادن ) ؛ فاش و ظاهر شدن. ( آنندراج ). عام شدن و آشکارا گشتن. ( ناظم الاطباء ) : مگو آنچه گر برملا اوفتد
سخنگو از آن در بلا اوفتد.
سعدی.
- برملا افتادن ( فتادن ) از پرده ؛ از پرده بیرون افتادن : یارب به لطف خویش گناهان ما ببخش
روزی که رازها فتد از پرده برملا.
سعدی.
رازم از پرده برملاافتادچند شاید به صبر پنهان داشت ؟
سعدی.
رازش از پرده برملا افتاده. ( گلستان سعدی ).- برملا کردن ؛ آشکار کردن پنهانی را. ( یادداشت دهخدا ).