برمالیدن

لغت نامه دهخدا

برمالیدن. [ ب َ دَ ] ( مص مرکب ) بالا کردن آستین و پاچه تنبان. ( برهان ). بالا زدن آستین و پاچه تنبان از جهت ساختن کاری. ( آنندراج ). بالا کردن آستین و بالا کردن پایچه تنبان برای شتاب رفتن. ( غیاث ). برزدن. لوله کردن و نوردیدن سر آستین بسوی شانه :
چو شیرینیش از بخت مساعد
شده ساقی و برمالیده ساعد.
آصف خان جعفر ( از آنندراج ).
چون آمدی به دیر گناه کبیره کن
برمال دست و ساعد و انگور شیره کن.
سنجر کاشی ( از آنندراج ).
- ساق برمالیده ؛ ساق بالازده :
چرا آزاده در وحشت سرایی لنگراندازد
که سرو از خاک بیرون ساق برمالیده می آید.
میرزا صائب ( از آنندراج ).
|| نوردیدن. ( برهان ). نوردیدن و طی کردن. ( فرهنگ فارسی معین ). || کنایه از گریختن. ( برهان ) ( از آنندراج ) ( از غیاث ). روان شدن بشتاب. ( آنندراج ) :
شب وصال که پروانه خواست برمالد
بسوخت حسرت اینش که بال و پر تنگ است.
ظهوری ( از آنندراج ).
|| ورمالیدن.مالیدن. پیچانیدن : التأذین ؛ گوش کسی برمالیدن. ( دهار ). و رجوع به مالیدن شود.

فرهنگ معین

( ~. دَ ) (مص م . ) ۱ - نوردیدن ، طی کردن . ۲ - بالا زدن آستین و پاچة شلوار.

فرهنگ عمید

۱. بالا زدن آستین یا پاچۀ شلوار.
۲. مالیدن.

پیشنهاد کاربران

بَرمالیدَن -
نَوَر دیدن، طی کردن، سِپَردن - بالا کردن آستین یا پاچه تنبون - گرخیتن، فرار، هزیمت!

بپرس