برما

لغت نامه دهخدا

برما. [ ب َ ] ( اِ ) برماه. برمای. برماهه. بیرم. گردبر. مته. مته کمان. مثقب ، و بَیرم معرب آنست. ( یادداشت دهخدا ): بَیرم ؛ برما یا برمای درودگران خصوصاً، معرب از برماه فارسی. ( منتهی الارب ).

برما. [ ب َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان خاوه بخش دلفان شهرستان خرم آباد. سکنه آن 200 تن. آب آن از سراب نیاز و محصول آن غلات و توتون است. ( از فرهنگجغرافیایی ایران ج 6 ).

برما. [ ب َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان هزارجریب بخش چهاردانگه شهرستان ساری. سکنه آن 245 تن است. آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات و لبنیات و ارزن است. ( از فرهنگجغرافیایی ایران ج 3 ).

برما. [ ب ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان هزارجریب بخش چهاردانگه شهرستان ساری. سکنه آن 340 تن است. آب آن از چشمه و رودخانه امرود و محصول آن غلات ، ارزن ،لبنیات و عسل است. ( از فرهنگجغرافیایی ایران ج 3 ).

فرهنگ فارسی

دهی است از دهستان هزار جریب بخش چهار دانگه شهرستان ساری .

گویش مازنی

/bermaa/ روستایی از دهستان چهاردانگه ی هزارجریب ساری

پیشنهاد کاربران

بپرس