لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
مترادف ها
بناء، بنگاه، استقرار، سازمان، تشکیل، تاسیس، برقراری، برپایی، موسسه، دسته کارکنان
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
برپایی، پایه گذاری، راه اندازی، برسازی، آغاز، استوار سازی
برقراری عدالت=برپایی دادگری
برقراری رابطه= آغاز تماس
در جایی نظم برقرار کردن=در جایی نظم استوار ساختن
برقراری آرامش کنونی مرهون . . . = پایه گذاری آرامش کنونی
برقراری عدالت=برپایی دادگری
برقراری رابطه= آغاز تماس
در جایی نظم برقرار کردن=در جایی نظم استوار ساختن
برقراری آرامش کنونی مرهون . . . = پایه گذاری آرامش کنونی
برپایی - جایگیری
پایداری
ایجاد
استقرار
ایجاد، منصوب ،
برپایی
ساخت، پیدایش
استواری