برقرار

/barqarAr/

مترادف برقرار: استوار، پابرجا، پایدار، ثابت ، جاوید، مدام ، مستقر، معین، مقرر

متضاد برقرار: ناپایدار، نااستوار، زودگذر

برابر پارسی: برپا، برجا، استوار، پایدار

معنی انگلیسی:
confirmed, established, in working order, continuing to exist, abiding

لغت نامه دهخدا

برقرار. [ ب َ ق َ ] ( ص مرکب ، ق مرکب ) ثابت و برجای. ( آنندراج ). مستقر. باقی. ثابت و محکم و برجای. ( ناظم الاطباء ). بطور ثابت و منصوب. ( ناظم الاطباء ) : بازرگان گفت جواهر برقرار است. ( کلیله و دمنه ). شنیدم که اندکی در وظیفه اش افزون کرد و بسیاری از ارادت کم. دانشمند، پس از چند روز چون مودت معهود برقرار ندید گفت... ( گلستان سعدی ).
- برقرار بودن ؛ ثابت بودن. مستقر بودن. پایدار بودن. قائم و مستحکم بودن. ( ناظم الاطباء ): در شهر فعلاً آرامش برقرار است : چندانکه میخوردند تمام نمیشد چون بامداد میشدی همچنان برقرار خود بودی. ( قصص الانبیاء ).
چون رعیت زبون و خوار بود
ملک پیوسته برقرار بود.
نظامی.
درختی که بیخش بود برقرار
بپرور که روزی شود سایه دار.
سعدی.
- برقرار داشتن ؛ باقی و برجای داشتن. قطع نکردن. ثابت نگاه داشتن :
خدای راست مسلم بزرگواری و لطف
که جرم بیند و نان برقرار میدارد.
سعدی.
- برقرار شدن ؛ مستقر شدن. پایدار شدن. ( ناظم الاطباء ).
- || منصوب شدن. ( ناظم الاطباء ).
- || قائم و مستحکم شدن. ( ناظم الاطباء ).
- برقرار کردن . مستقر ساختن. ثابت کردن. ( ناظم الاطباء ).
- || مستحکم کردن. ( ناظم الاطباء ).
- برقرار ماندن ؛ ثابت ماندن.برجای ماندن :
چون این و آن شدند جهان ماند برقرار
او بر بقای خویش و فناهای ما گواست.
ناصرخسرو.
نام نیک رفتگان ضایع مکن
تا بماند نام نیکت برقرار.
سعدی.
|| تغییرناپذیر. || بی حرکت. || یکسان. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

ثابت و بر جای مستقر .

واژه نامه بختیاریکا

بِکار؛به دار

جدول کلمات

دایر

مترادف ها

on (صفت)
روشن، برقرار، باعتبار

confirmed (صفت)
تصدیق شده، تایید شده، موید، برقرار، پا بر جا

indefeasible (صفت)
برقرار، لغو نکردنی، الغاء نشدنی، فسخ ناپذیر، بطلان ناپذیر، از دست ندادنی

فارسی به عربی

علی

پیشنهاد کاربران

آباد
سلیم
بر قرار: همیشگی.
برقرارِ یا برقراره؟؟
پایسته
تایید
پیشنهادِ واژه:
" بَرهِشتن یا بَرهِلیدن" برابر با " برقرار کردن" یا aufstellen در زبانِ آلمانی است.
auf = بَر
stellen = هِشتَن یا هِلیدن
برای نمونه : ما می خواهیم این تساوی را برقرار کنیم =ما میخواهیم این تساوی را برهِلیم.
پابرجا
استوار، پابرجا، پایدار، ثابت، جاوید، مدام، مستقر، معین، مقرر، دایر، آباد

بپرس