برفینه
لغت نامه دهخدا
پیشنهاد کاربران
برفینه: ( صفت نسبی، منسوب به برف ) برفی، برف زده، یخ بسته
شاهد معنا در شعر اخوان ثالث:
بهار، آنجا نگه کن، با همین آفاق تنگ خانه تو باز هم آن کوه ها پیداست
شنل برفینه شان دستار گردن گشته، جنبد، جنبش بدرود ( از این اوستا، ۷۴ )
شاهد معنا در شعر اخوان ثالث:
بهار، آنجا نگه کن، با همین آفاق تنگ خانه تو باز هم آن کوه ها پیداست
شنل برفینه شان دستار گردن گشته، جنبد، جنبش بدرود ( از این اوستا، ۷۴ )