برفنجک

لغت نامه دهخدا

برفنجک. [ ب َ ف َ ج َ ] ( اِ ) فدرنجک.ورفنجک. فرنجک. فرونجک. فرهانج. بختک. ( فرهنگ فارسی معین ). فرنجک و آن مرضی است که مردم را در خواب فروگیرد. ( انجمن آرا ) ( برهان ). عبدالجنة. ( فرهنگ فارسی معین ) ( آنندراج ). کابوس. ( اوبهی ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). سیاهی و گرانی که در خواب بر مردم افتد. ( برهان ). || مستی. ( ناظم الاطباء ). رجوع به برخفج و برخفچ و برفخج و برفخچ و فرنجک شود.

فرهنگ معین

(بَ فَ جَ ) ( اِ. ) کابوس .

فرهنگ عمید

= بختک

پیشنهاد کاربران

بپرس