برفزون

لغت نامه دهخدا

برفزون. [ ب َ ف ُ ]( ص مرکب ) بعلاوه. و رجوع به برفزود و برافزود شود.
- برفزون شدن ؛ زیاده شدن. افزون شدن :
بد ساعتی که نعره و فریاد برکشید
گاه از بلای دارو شد درد برفزون.
سوزنی.

پیشنهاد کاربران

بپرس