- برفرازیدن سر به آسمان ؛ به پایگاه بلند برآمدن از فخر :
طلسمی که ضحاک سازیده بود
سرش بآسمان برفرازیده بود.
فردوسی.
چون سنان رابرفرازی باشدش در صدر جای هرکه اندر خدمتت چون رمح بربندد کمر.
کمال اسماعیل.
و رجوع به فرازیدن شود.- کلاه برفرازیدن ؛عزت و بزرگی یافتن. به پایگاه بلند برآمدن :
ستون سپاهی و سالار شاه
ز تو برفرازند گُردان کلاه.
فردوسی.