برفتادن.[ ب َ ف ِ / ف ُ دَ ] ( مص مرکب ) برافتادن : ای کاش برفتادی برقع ز روی لیلی تا مدعی نبودی مجنون مبتلا را.سعدی.رجوع به افتادن و برافتادن شود.