چو شمع از عشق هر دم باز خندم
به پیش چشم برغی بازبندم.
عطار ( از انجمن آرا ).
جهان را بود برغ آب جسته ز کشته پیش برغی باز بسته.
عطار ( از انجمن آرا ).
|| غوک. ( آنندراج ) ( شرفنامه منیری ). چغز. چغزه. ( شرفنامه منیری ). شاید محرف بزغ باشد.برغ. [ ب َ ] ( ع اِ ) لعاب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
برغ. [ ب َ ] ( ع مص ) به ناز و نعمت زیستن. ( منتهی الارب ). رجوع به بَرَغ شود.
برغ. [ب َ رَ ] ( ع مص ) بَرغ. ( از منتهی الارب ). بناز و نعمت زیستن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). و فعل آن از باب سمع است. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).