برطرف شدن


مترادف برطرف شدن: ازبین رفتن، از میان رفتن، زایل شدن، نیست شدن، نابود شدن، مرتفع شدن، حل شدن، فیصله یافتن، تمام شدن، به پایان رسیدن

برابر پارسی: از میان رفتن، زدودن

لغت نامه دهخدا

برطرف شدن. [ ب َ طَ رَ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) برطرف گردیدن. دور شدن. ( غیاث اللغات ). یکسو شدن. دور شدن و بر کنار افتادن. ( آنندراج ) :
صحبت ما و تو ای طوفان نگردد برطرف
ناخدا کو تا حریف ساحلم بیند مرا؟
سلیم ( آنندراج ).
|| هلاک شدن. ( یادداشت مؤلف ). || معدوم گشتن. ( یادداشت مؤلف ). از میان بشدن. نیست شدن. نابود شدن. از میان رفتن : گاومیری خوار برطرف شده است.
دردا که درد من بدوا برطرف نشد
از جانم این بلا بدعا برطرف نشد
جان رفت همچنان به بلا مبتلاست دل
ما برطرف شدیم و بلا برطرف نشد
زارم نمیکشی چه شد آئین جور را
این نیز هم چو رسم وفا برطرف نشد
میخواست با خیال تو دل دوش خلوتی
آمدشدنسیم صبا برطرف نشد
یک مو فروگذاشت نکرد از دوا طبیب
بیماری شریف چرا برطرف نشد؟
ملا شریف ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

دور شدن یکسو شدن .

پیشنهاد کاربران

برخیزیدن
مرتفع شدن. از میان رفتن. نابود شدن. محو شدن. برخاستن : وآنگاه ناخوشی و کراهیت تربیع برخیزد. ( التفهیم بیرونی ) . کارها خوب شود و وحشت برخیزد. ( تاریخ بیهقی ) . تا خانه ها یکی باشد و جمله اسباب بیگانگی برخیزد. ( تاریخ بیهقی ) .
...
[مشاهده متن کامل]

اگر فضل رسول از رکن و زمزم جمله برخیزد
یکی سنگی بود رکن و یکی شوراب چه زمزم.
ناصرخسرو.
آن وقت که قیامت آید نزدیک و فسادها و معصیت ها ظاهر کنند امر بمعروف و نهی از منکر از میان برخیزد. ( قصص الانبیاء ) . تا بر کوه برف باشد بادها سرد و خوش آید و چون برف برخیزد. . . هوا ناخوش گردد. ( ذخیره خوارزمشاهی ) . گفتند اگر اقرار آورد این مذهب که آوردست باطل است و از آن توبه کند قتل ازوی برخیزد. ( فارسنامه ابن بلخی ) . و هنوز کینه و حرب از میان ایشان [ ترکان ] برنخاست که نخیزد هرگز. ( مجمل التواریخ ) . صواب در آن می بینم که هر دو را خلع کنیم و اینکار بشوری فکنیم به رسم عمربن خطاب تا مسلمانان یکی را انتخاب کنند و خون ریختن برخیزد. ( مجمل التواریخ چ بهار ص 291 ) . و هر گروهی و مذهبی مقالتی ساخته اند و آن نوعی گویند و هرگز این خلاف برنخیزد. ( مجمل التواریخ و القصص ) . من و تو هر دو باهم بگردیم تا خود بخت و دولت کرا مساعدت کند و این آشوب برخیزد. ( اسکندرنامه نسخه سعید نفیسی ) . و مالی بسیار با دختر بفرستاد تا عداوتی که میان روم و ایران بود برخیزد. ( اسکندرنامه نسخه نفیسی ) . سؤال کرد یکی که اگر گناهان که کرده ام استغفار کنم عجب آن گناه از من برخیزد. گفتم که. . . . ( کتاب المعارف ) . ملک را مضمون اشارت عابد معلوم شد فرمود تا وجه کفاف او معین دارند و بار عیال از دل او برخیزد. ( گلستان سعدی ) . || درگذشتن. برخاستن. صرف نظر کردن. آمرزیدن : و گفت افتادن این کنگره ها چیست گفت بعدد هریکی از آن فرزندی از آن شما پادشاهی کند پس برخیزد انوشیروان با همه دلتنگی خرسند شد گفت چندین بطن بروزگار دراز برخیزد. ( فارسنامه ابن بلخی ص 97 ) . و از سر هفوات و عثرات ما برخیزد. ( ترجمه تاریخ یمینی ) .

بپرس