لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
مترادف ها
با، از میان، از وسط، توسط، بوسیله، در هر، برای هر، برطبق
بر طبق
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
بر پایه. . .
هماهنگ با. . . ، سازگار با. . .
هماهنگ با. . . ، سازگار با. . .
بروفق
- بمقتضای چیزی ؛ برطبق چیزی. موافق آن. مطابق آن. برحسب اقتضا و لازمه ٔ آن : جاری می سازد احوال خلق را بمقتضای فرمان خود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 309 ) . خلاف پیران که به عقل و ادب زندگانی کنند نه بمقتضای جهل جوانی. ( گلستان ) . و آن حضرت بمقتضای عادت پسندیده ٔ خود نخست عمرو را نصحیت فرموده به سلوک طریق هدی دلالت نمود. ( حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 547 ) .
... [مشاهده متن کامل]
ایزد چو کرد تعبیه در چرخ نظم کون
دادش بمقتضای رضای تو اختیار.
وحشی.
- بر مقتضای چیزی ؛ مطابق و موافق آن. ( از ناظم الاطباء ) . بمقتضای چیزی. برحسب اقتضای آن. برطبق آن چیز : و اگر عقوبت بر مقتضای شریعت باشد چنانکه قضات حکم کنند برانند. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 107 ) . و بنای کارهای ملک خویش را بر مقتضای آن نهاد. ( کلیله و دمنه ) . مصداق سخن و برهان دعوی من بدید و بر مقتضای رای خویش کاری بکرد. ( کلیله و دمنه ) . مصلحت آن است که از سر بصیرت اندیشه ٔ کاملی کنی و وجه صواب بشناسی. آنچه حطام دنیوی است بر مقتضای شریعت محمد مصطفی ( ص ) به سویت قسمت رود. ( ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 189 ) . سلطان بر مقتضای سابقه ٔ نذر خویش نشاط حرکت کرد به غزوی که طراز دیباچه ٔ دیگر مغازی و مقامات باشد. ( ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 320 ) . جمله بر وفق مصلحت و مقتضای آرزو مرتب و مهیا گشت. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 43 ) . هرچه از خیر و شر. . . به ظهور می پیوندند به تقدیر حکیمی مختار منوط است. . . که صادرات افعال او بر قانون حکمت و مقتضای فضیلت و معدلت تواند بود. ( جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 8 ) . و هرگاه که بر مقتضای آن عمل کند به شکر عملی که نهایت شکر است رسیده باشد. ( مصباح الهدایة چ همایی ص 386 ) . آن را بر مقتضای حکم خود قطع کند. ( مصباح الهدایة چ همایی ص 139 ) . و رجوع به ترکیب قبل شود.
- در مقتضای چیزی ؛ مطابق و موافق آن : چه هر عضوی از اعضا که مردم آن را در مقتضای حکم شرع استعمال کنند به زبان حال گواهی دهد بر وجود ایمان در دل ایشان. ( مصباح الهدایة چ همایی ص 287 ) . و رجوع به ترکیب قبل شود.
... [مشاهده متن کامل]
ایزد چو کرد تعبیه در چرخ نظم کون
دادش بمقتضای رضای تو اختیار.
وحشی.
- بر مقتضای چیزی ؛ مطابق و موافق آن. ( از ناظم الاطباء ) . بمقتضای چیزی. برحسب اقتضای آن. برطبق آن چیز : و اگر عقوبت بر مقتضای شریعت باشد چنانکه قضات حکم کنند برانند. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 107 ) . و بنای کارهای ملک خویش را بر مقتضای آن نهاد. ( کلیله و دمنه ) . مصداق سخن و برهان دعوی من بدید و بر مقتضای رای خویش کاری بکرد. ( کلیله و دمنه ) . مصلحت آن است که از سر بصیرت اندیشه ٔ کاملی کنی و وجه صواب بشناسی. آنچه حطام دنیوی است بر مقتضای شریعت محمد مصطفی ( ص ) به سویت قسمت رود. ( ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 189 ) . سلطان بر مقتضای سابقه ٔ نذر خویش نشاط حرکت کرد به غزوی که طراز دیباچه ٔ دیگر مغازی و مقامات باشد. ( ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 320 ) . جمله بر وفق مصلحت و مقتضای آرزو مرتب و مهیا گشت. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 43 ) . هرچه از خیر و شر. . . به ظهور می پیوندند به تقدیر حکیمی مختار منوط است. . . که صادرات افعال او بر قانون حکمت و مقتضای فضیلت و معدلت تواند بود. ( جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 8 ) . و هرگاه که بر مقتضای آن عمل کند به شکر عملی که نهایت شکر است رسیده باشد. ( مصباح الهدایة چ همایی ص 386 ) . آن را بر مقتضای حکم خود قطع کند. ( مصباح الهدایة چ همایی ص 139 ) . و رجوع به ترکیب قبل شود.
- در مقتضای چیزی ؛ مطابق و موافق آن : چه هر عضوی از اعضا که مردم آن را در مقتضای حکم شرع استعمال کنند به زبان حال گواهی دهد بر وجود ایمان در دل ایشان. ( مصباح الهدایة چ همایی ص 287 ) . و رجوع به ترکیب قبل شود.
بر مبنای . . . . . . . . . . .
بسته به . . . . . . . . . ، بر حسب . . . . . . . . . . . ، موافقِ . . . . . . . . .