بفرمان او هدیه ها پیش برد
یکایک بگنجوراو برشمرد.
فردوسی.
برآنسان که رستم همی نام بردز خویشان نزدیک صد برشمرد.
فردوسی.
همه جامه های تنش برشمردنگه کرد و یکسر برستم سپرد.
فردوسی.
مر نعمت یزدان بی قرین رایک یک بتن خویش برشماری.
ناصرخسرو.
دوستان شهر او را برشمردبعد از آن شهر دگر را نام برد.
مولوی.
|| حکایت کردن. حدیث کردن. گفتن. شرح دادن : ز بهرام و از رستم نامدار
ز هرچت بپرسم بمن برشمار.
فردوسی.
بنزد سیاوش خرامید زودبر اوبرشمرد آن کجا رفته بود.
فردوسی.
بر او برشمردند یکسر سخن که بخت از بدیها چه افکند بن.
فردوسی.
گفت یا جبرئیل از اینهمه که برشمری از هیچکدام نمیگویم از آرزوی دیدار دوست میگویم. ( قصص الانبیاء ).اگر صفات جمال تو بر تو برشمرم
گمان مبرکه کسی را همال خود شمری.
سوزنی.
و در ایستادو فضایل ابی موسی اشعری... مجموع برشمرد. ( تاریخ قم ). و رجوع به شمردن شود.|| برشمردن کسی را؛ دشنام دادن. دشنام گفتن. عیبگویی کردن. بد گفتن. ذکر. ( یادداشت مؤلف ). غریدن. لندیدن بر کسی. ( یادداشت مؤلف ) :
سوی خانه آب شد آب برد [ زن پالیزبان ]
همی در نهان شوی را برشمرد
که این پیر ابله نماند بجای
هرآنگه که بیند کسی در سرای.
فردوسی.
مرا چون بدسگالان خوار کردی بروزی چند بارم برشمردی.
( ویس و رامین ).
چه بفزودت از آن زشتی که کردی مرا چندین بزشتی برشمردی.
فخرالدین اسعد ( ویس ورامین ).
اگرچه مرا دست دشنام بردترا نیز هم چند می برشمرد.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
رجوع به ذکر شود.