از این برشده تیزچنگ اژدها
بمردی و دانش که یابد رها.
فردوسی.
بخاک آمد از برشده چوب عودتهی ماند زان مرغ مشکین عمود.
فردوسی.
یکی آتش برشده تابناک میان باد و آب از بر تیره خاک.
فردوسی.
گنبد برشده فرود تو بادهمچو بهشت از زبر گنبدی.
فرخی.
هرک او بخرد بقا نیابدزین برشده چرخ آسیایی.
ناصرخسرو.
تا که باشد فلک برشده رااز بر خاک مسطح تدویر.
سوزنی.
سپهر برشده را رأی او بخدمت خواندمیان ببست بجوزا چو بندگان بنوال.
انوری.
- برشده گوهر ؛ کنایه از آسمان است : ز نام و نشان و گمان برتر است
نگارنده برشده گوهر است.
فردوسی.