- برشته ته ؛ چیزی که ته او برشته شده باشد. ( آنندراج ) :
جام برشته تهش داغ دل لاله زاد
ساقی مستانه اش نرگس تکیه عقاب.
زلالی.
- برشته شدن ؛ سرخ شدن بر آتش آنگونه که قسم اعظم رطوبت و تری آن گرفته شود.- || رنگ بگردانیدن چنانکه پوست چهره در آفتاب.
- برشته کردن به آتش ؛ همه یا بخش مهم رطوبت و تری را گرفتن. ( یادداشت مؤلف ). بریان کردن. سرخ کردن. بودادن. بر آتش یا تابه و مانند آن نهادن نان یا چیزی تا سرخی گیرد. ( یادداشت مؤلف ). برتابه بی آب یا ریگ تفته پختن چنانکه صورت آن رنگ بگرداند بزردی یا سرخی : نان را برشته کردن. گندم را برشته کردن.
- برشته کرده ؛ مسلوق. مسلوقه. بی آب پخته شده. ( یادداشت مؤلف ).
- گندم برشته ؛ گندم بوداده.( یادداشت مؤلف ).
- نان برشته ؛ نان نیک پخته بر اثر تیز کردن آتش یا دیر بیرون کردن آن از تنور. ( یادداشت مؤلف ).
|| بمناسبت بریانی و سوختگی ، غمین ودردمند.
- یار برشته ؛ کنایه از یار دردمند. ( آنندراج ) :
جز داغ جگرسوز که یاری است برشته
در کس نتوان بست دل امروز که یاراست.
واله هروی ( آنندراج ).
|| هرچه مرغوب و محجوب باشد. ( غیاث ) ( آنندراج ).- چهره برشته ؛ کنایه از چهره آتشین. ( آنندراج ) :
سمنبران بلب آبدارچون گهرند
بچهره از جگر عاشقان برشته ترند.
صائب ( آنندراج ).
- حسن برشته ؛ کنایه از حسن سبزه. سبز و ته گلگون.( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( بهار عجم ). یعنی ملیح مایل بسرخی. ( غیاث اللغات ).|| محکم بافته. هنگفت. صفیق. ( یادداشت مؤلف ).