برسیدن

لغت نامه دهخدا

برسیدن. [ ب ِ رَ / رِ دَ ] ( مص ) رسیدن. وصل. ( یادداشت مؤلف ) :
میوه اش نارسیده می برسد
زانکه بی برگ بر سر راه است.
امامی هروی.
|| نائل شدن. واصل شدن :
نه غلط کردم آنکه دانائیست
برسیده بهر مراد و هواست.
مسعودسعد.
|| بلوغ. ( یادداشت مؤلف ). || کفاف. ( یادداشت مؤلف ). || به انجام رسیدن. بپایان رسیدن. فرجامیدن. بآخر رسیدن. سپری شدن. بپایان آمدن. به بن انجامیدن. ( یادداشت بخط مؤلف ). تمام شدن. منتفی شدن. منقضی شدن. انقضاء. نفاد. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زمخشری ). بلوغ. برسیدن صبر، برسیدن شکیب ، برسیدن طاقت ؛ بآخر رسیدن آن. تمام شدن آن : بلغ الطاقة؛ طاقت برسید. ( از یادداشت مؤلف ) : و طعامی که داشتند برسید گرسنه گشتند و ابراهم ندانست که چه کند. ( ترجمه طبری بلعمی ). و تا پیغامبر علیه السلام [ را ] آیت صبر همی آمد یاران را صبر می فرمود و صبرشان برسید از رنجه داشتن کافران ایشان را. ( ترجمه طبری بلعمی ). معروف کرخی را تصرف برسیده بود اگر بر وی جنایتی کردندی بدست وزبان اندر وی هیچ خشم حرکت نکردی و از حق دیدی. ( کیمیای سعادت ). گویند شفاعت ملائکه و شفاعت پیغمبران همه برسید و شفاعت مؤمنان هم اجابت شد نماند مگر ارحم الراحمین. ( کیمیای سعادت ).... گوید با ملک الموت مرایک روز مهلت ده تا توبه کنم و عذر خواهم گوید روزهابسیار پیش تو بود اکنون عمر تو برسید هیچ روز باقی نمانده گوید ساعتی مهلت ده گوید ساعتها برسیده و هیچ ساعت نمانده. ( کیمیای سعادت ).
شرابشان برسیده است و بنده درمانده است
خدایگانا فریاد بنده رس بشراب.
ازرقی.
آن زمانی که جان زتن برهید
بیقین دان که روزیت برسید.
سنایی.
عمر در کار وصال تو کنم ترسم از آنک
برسدعمرم و این کار بجایی نرسد.
مجیر بیلقانی.
این زاد برسد و ترا بمنزل نرساند. ( تفسیر ابوالفتوح رازی ). صد هزار عمر چون عمر تو برسد و آن نرسد. ( تفسیر ابوالفتوح رازی ).
بیاض روز اگر فی المثل شود کاغذ
وگر مداد شود جمله آبهای بحار
من آن نویسم تا جملگی ز من برسد
هنوز گفته نباشم مگر یکی زهزار.
جمال الدین عبدالرزاق.
که ما از دست پیکار او ستوه افتادیم و طاقت برسید. ( تاریخ طبرستان ). ابوالقاسم قشیری گفت چون بولایت خرقان درآمدم فصاحتم برسید و عبارتم نماند از حشمت آن پیر. ( تذکرة الاولیاء ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

رسیدن وصل .

پیشنهاد کاربران

بپرس