برآمد چهل سال و برسر دو ماه
که تا بر نهادم ز شاهی کلاه.
فردوسی.
چو سی سال بگذشت برسر دو ماه پراکنده شد فر و اورند شاه.
فردوسی.
هرچه باید در آدمی زهنرداشت آن جمله نیکویی برسر.
نظامی.
دخترش خواست باخزانه و تاج بر سر هر دو هفت ساله خراج.
نظامی.
گاو را بفروخت حالی خر خریدگاویش بود و خری برسر خرید.
عطار.
بیغما ترک چشم مستت از مادل و دین میبردجان نیز برسر.
اسیر لاهیجی ( از آنندراج ).
از تو آزرده دلی دارم و صد غم برسرجان به لب سرزنش مردم عالم بر سر.
لسانی ( از آنندراج ).
و رجوع به برسری شود. || روی سر. درسر. ( ناظم الاطباء ).- برسر آمدن ؛ کنایه از غلبه و افزونی و زیادتی کردن باشد. ( برهان ).افزودن. ( ناظم الاطباء ). غالب آمدن. ( غیاث اللغات ). غالب و افزون آمدن. ( آنندراج ). کنایه از غلبه و افزونی و بهی بود. ( انجمن آرا ) :
زانکه باریک چو موی است معانی رهی
آمد از شعر همه اهل خراسان برسر.
کمال اسماعیل ( انجمن آرا ).
- || فزونی یافتن. برتری یافتن : در عزلت چنان شد که امید از خلق برید تا لاجرم از جمله برسرآمد.( تذکرةالاولیاء عطار ).- || آخر شدن. ( غیاث ) ( آنندراج ).
- || فتح کردن. ( ناظم الاطباء ).
- || وسعت دادن. ( ناظم الاطباء ).
|| ( حرف اضافه + اسم ).
- بر سر آمدن عمر ؛ آخر شدن عمر. برسر شدن عمر. ( آنندراج ) :
برسر آمد عمر در گلگشت بستانی هنوز
وقت طفلی رفت در سیر گلستانی هنوز.
سعید اشرف ( از آنندراج ).
- بر سر آمدن قفیز ؛ کنایه از بسر آمدن و آخر شدن و بپایان رسیدن مدت زندگی است : گنهکار بد بیژن ترک نیز
ورا نیز هم برسر آمد قفیز.
فردوسی.
- || رسیدن. گرفتار شدن. دچار شدن : چون چند جفاش بر سر آمد
گرد در یار خود برآمد.
نظامی.
- بر سر آن و این نهادن ؛ تسلیم کردن و واگذاشتن چیزی را به دیگری. ( ناظم الاطباء ).- بر سر آوردن ؛ بسر آوردن. برو آوردن. بالا آوردن. فوق و فراز قرار دادن. از بر چیزی نهادن : بیشتر بخوانید ...