برسختن. [ ب َ س َ ت َ] ( مص مرکب ) سختن. سنجیدن. عیار گرفتن : ز بس برسختن زرش بجای مادحان هزمان ز کپان بگسلد ناره ز شاهین بگسلد پله.فرخی.ذهن تو و سنگ تو بمقدار حقیقت برسخت همه فایده روح بمعیار.سنایی.چو برسختم اندیشه کارخویش همین گوشه دیدم سزاوار خویش.نظامی.و رجوع به سختن شود.
" شعر من بدید و از چند نوع مرا بر سخت. بمراد او آمدم". بر سخت بفتح سین یعنی مرا امتحان کرد. آزمود. چهار مقاله نظامی عروضی سمرقندی مقاله دوم حکایت پنجم+ عکس و لینک