گمان برد کز بخت وارون برست
نشد بخت وارون از آن یک بدست.
ابوشکور.
تنی چند از موج دریا برست رسیدند نزدیکی آبخست.
عنصری.
و رجوع به رستن شود.- برستن از ؛ رها شدن از. نجات یافتن از. ( یادداشت مؤلف ).
برستن. [ ب ِ رُ ت َ ] ( مص ) رستن. روئیدن و سبز شدن. رجوع به رستن شود.