برزة. [ ب ُ زَ ] ( اِخ ) ( یوم... ) از روزهای عرب است. ( منتهی الارب ). موضعی است و یکی از جنگهای عرب در آنجا واقع شده است. و گویند در برزه مالک بن خالدبن فخربن الثرید که صاحب تاج ( یعنی ملک بود ) کشته شده است. ( معجم البلدان ).
برزة. [ ب ُ زَ ] ( اِخ ) دهی است از غوطه دمشق. ( معجم البلدان ).
برزه. [ ب َ زُ] ( اِخ ) دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاه. سکنه آن 300 تن است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).
برزه. [ ب َ زَ ] ( اِخ ) نام شهری به آذربایجان. ( معجم البلدان ).
برزه. [ ب َ زَ] ( اِ ) ( از: برز بمعنی زراعت + هَ ، پسوند نسبت ) شاخ درخت. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) :
مکن بیش جهد و مزن آتشی
که در برزه تر نخواهد گرفت.
نزاری.
|| ماله. ( شرفنامه منیری ). || گاو زراعت و آن گاوی است که بدان زمین را شیار کنند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ).رجوع به برزه گاو شود.
برزه. [ب ُ زَ / زِ ] ( ع اِ ) سرا بالای کوه. ( منتهی الارب ).
برزه. [ ب َ زَ / زِ ]( اِخ ) قریه ای است به بیهق [ سبزوار ] و بَرْزَهی منسوب است بدان. ( از منتهی الارب ) ( تاریخ بیهق ص 211 ).