بررسته

لغت نامه دهخدا

بررسته. [ ب َرْ، رَ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) ( از: بر +رسته بمعنی رها شده و برآمده ). رجوع به رسته شود.

بررسته. [ ب َرْ، رُ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) مطلق نباتات و گیاه بی ساق باشد.( آنندراج ) ( برهان ) ( انجمن آرا ). گیاه تنه دار و غیرتنه دار. ( شرفنامه منیری ). مقابل بربسته بمعنی جماد. ضد بربسته. ( شرفنامه منیری ) : عضدالدوله تمثال آن بر در شیراز در محلی موسوم به سوق الامیر به اتمام فرمود... ملک قوزاز را فرمود چون می بینی ، ملک قوزاز گفت امثال این مواضع و متنزهات به دوام عیش و ثبات عشرت امیر آراسته باد و جهت ابداع عجائب اشکال واستحداث غرائب برین سؤال ذات معلی باقی و پابسته این از مقوله فعل است و آن از قبیل انفعال یعنی بربسته دگر باشد و بررسته دگر. ( ترجمه محاسن اصفهان ).
میگفت بدندان بتم عقد درر
من هم چو توام لطیف و پاکیزه گهر
خندان خندان بنازگفتش خاموش
بررسته دگر باشد و بربسته دگر .
( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ).
|| کنایه از مردم بی ادب. ( برهان ) ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

مطلق نباتات و گیاه بی ساق باشد گیاه تنه دار و غیر تنه دار .

فرهنگ عمید

۱. روییده، رسته.
۲. [مجاز] واقعی، طبیعی.

پیشنهاد کاربران

بپرس