بررستن

لغت نامه دهخدا

بررستن. [ ب َرْ، رُ ت َ ] ( مص مرکب ) روییدن. برستن. رستن :
ببالای بررسته چون زادسروی
بروی دل افروز چون بوستانی.
فرخی.
نشنیده ای که زیر چناری کدوبنی
بر رست و بر دوید بر او بر بروز بیست.
ناصرخسرو.
شبانی بیابانی آمد ز راه
نیی دید بررسته از قعر چاه.
نظامی.
باش چون دولاب نالان چشم تر
تا ز صحن جانت برروید خضر.
مولوی.
و رجوع به رستن شود. || بزرگ شدن. بالغ شدن :
چو بررست و آمدش هنگام شوی
چو پروین شدش روی و چون قیر موی.
فردوسی.

واژه نامه بختیاریکا

ور ستِن

پیشنهاد کاربران

بپرس