صبحش زبهشت بردمیده
بادش نفس مسیح دیده.
نظامی.
|| رسته. روییده : به هر کنجی ریاحین بردمیده
نشاط و خرمی در وی کشیده.
نظامی.
رخی چون سرخ گل نو بردمیده خطی چون غالیه گردش کشیده.
نظامی.
و رجوع به بردمیدن در تمام معانی شود.- بردمیده شدن ؛ آماسیدن. انتفاخ. ( ذخیره خوارزمشاهی ).