بردر. [ ب َ دَ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان اوغاز بخش باجگیران شهرستان قوچان 6 هزارگزی باختر باجگیران و 4 هزارگزی جنوب مرز ایران و شوروی. کوهستانی و سردسیری است با 880 تن سکنه. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).، بر در. [ ب َ دَ ] ( حرف اضافه + اسم ) بالای در. زبر در. || بسوی در. ( ناظم الاطباء ).
- بر در آمدن ؛ سوی در آمدن. ( ناظم الاطباء ).
- بر در جلال زدن ؛ کنایه از خشمناک شدن. ( آنندراج ) ( مجموعه مترادفات ) : بر در جلال زدند و ریشش گرفته کشیدند. ( نعمت خان عالی از آنندراج ).
- بر در زدن ؛ بیرون شدن. ( ناظم الاطباء ). کنایه از بیرون رفتن. ( آنندراج ) :
شکوفه چو از شاخ او سر زده
غم از صحن این باغ بر در زده.
طغرا ( از آنندراج ).
بر در شارع صدقافله تفرقه است زود بر در زن از آن خانه که در بسیار است.
صائب ( آنندراج ).
- || بیرون راندن. بیرون کردن : پسر او فرخشاه برجای پدر نشست و احوال او.... در اضطراب افتاد و سرهنگان غلبه نمودند و حشم غُز را از شهر بر در زدند. ( المضاف الی بدایع الازمان ص 6 ).- || حمله بر در خانه کسی بردن.
- || متصل ساختن به دهانه چیزی و مدخل آن ساختن. رجوع به ترکیب بردرزده شود.
- بردرزده ؛ مقفل. قفل بر در آن نهاده :
رسته ها بینم پرمردم و درهای دکان
همه بربسته و بردرزده هریک مسمار.
فرخی.
- || دهانه کیسه یا خریطه را یعنی کیسه های محتوی نامه ها را بند کشیدن یا حلقه نهادن و متصل ساختن. نظیر لاک و مهر و نخ کشی شده امروز در محمولات و کیسه های پستی یا شاید مهر شده با گل مختوم. ( یادداشت بخط مؤلف ) : اسکدار بیهقی رسید حلقه ها برافکنده و بر درزده. ( تاریخ بیهقی ص 349 چ ادیب ). چاشتگاه اسکداری رسید حلقه افکنده و بردرزده.( تاریخ بیهقی ص 553 ). استادم آن را بستد و بگشاد و یک خریطه همه بردرزده. ( تاریخ بیهقی ص 553 ). نماز دیگرپیش امیر نشسته بودم اسکدار خوارزم به دیوان آورده بودند حلقه برافکنده و بر در زده ، دیوانبان دانسته بود که هر اسکداری که چنین رسد سخت مهم باشد آن را بیاورد و بگشادم نامه صاحب برید ما بود. ( تاریخ بیهقی ).- بر در شدن ؛ بیرون شدن. بیرون زدن. بیرون آمدن.بیشتر بخوانید ...