لغت نامه دهخدا
- برداشت کردن از کسی ؛ موأخذه نکردن از وی. ( یادداشت مؤلف ). از تقصیر او درگذشتن.
|| بدگویی کردن. شکایت کردن از کسی : و خطبه بر سپاهسالار کردند امیر نصربن سبکتکین... خواجه عمید بومنصور خوافی به سیستان آمد از جهت امیرنصر و عمل و شهر فروگرفت... و او مردی با سیاست بود و مردم بسیار کشت به سیستان اما همه مفسدان را کشت اهل خیر و صلاح را نیک بود... چون روزگار بومنصور اندر گشت و بسیار او را برداشت کردند.( تاریخ سیستان ).
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
واژه نامه بختیاریکا
مترادف ها
دور کردن، بردن، برطرف کردن، حمل کردن، رفع کردن، زدودن، برداشتن، عزل کردن، بلند کردن، برچیدن، برداشت کردن، از جا برداشتن
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
استفاده کردن
تلقی کردن