خاطر من گهر پریشان کرد
تا که برخاست بانگ بردابرد.
سنایی.
روز دار و گیر و بردابرد میدان نبردهر غلام شه بمردی هم نبرد زال باد.
سوزنی.
زین مرتبت و جلال و زین بردابردایمن منشین ز دولت گرداگرد.
بدری غزنوی.
وارد حضرت عالی برسیدجان در آمد زدرم بردابرد.
انوری ( از شرفنامه منیری ).
قاصدان بی حجاب ِ بردابرددرشدند اولا و خدمت کرد.
انوری.
که باشد جان خاقانی که دارد تاب برد توکه بردابرد حسن تو دو عالم برنمی تابد.
خاقانی.
گیتی و آسمان گیتی گردبر در تو زنند بردابرد.
نظامی.
مگر یک روز بردابرد برخاست همه صحرا غبارو گرد برخاست.
عطار.
جمله صحرا غبار و گرد بودبانگ طبل و کوس و بردابرد بود.
عطار.
ابوالحسن خرقانی گفت همه روز نشسته ام و بردابرد میزنم گفتم این چگونه بود گفت هر اندیشه که بدون خدا در دل آید آنرا از در میرانم. ( تذکرةالاولیاء عطار ).نصیب خانه خصم تو باد بردابرد
رسیل موکب جاه تو باد بردابرد.
کمال اصفهانی.
- روز بردابرد کسی بودن ؛ روز اقتدار او بودن. ( یادداشت مؤلف ): در جهان امروز بردابرد تست
دولت و اقبال تیغ آورد تست.
ظهیر فاریابی.
بردابرد. [ ب ُ ب ُ ] ( اِ مرکب ) غارت و چپاول :
نصیب خانه خصم تو باد بردابرد
رسیل موکب جاه تو باد بردابرد.
کمال اصفهانی.