برخورد رسول خدا با شاعران یهودی و کافر

دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] برخورد رسول خدا(ص) با شاعران یهودی و کافر. تلاش های یهود در زمینه نابودی اسلام و رسول خدا(صل الله علیه و آله و سلم) از ابتدای هجرت و دقیقا پیش از جنگ بدر آغاز شد. پیروزی بدر و نتایج حیرت انگیز آن، یهودیان، مشرکان و منافقان را به یک اندازه وحشت زده کرد. از این رو تلاش ها و تهدیدات خود را بر ضدّ مسلمانان به شکل قابل ملاحظه ای افزایش دادند. در این میان تنی چند از زنان و مردان یهودی به جوسازی، توطئه و سخن پراکنی بر ضدّ پیامبر (ص) و مسلمانان پرداختند که چاره ای جز از بین بردن آنان وجود نداشت.
پس از آن که روشن شد یهودیان تمامی پیمان ها و معاهدات خود را با مسلمانان نقض کرده اند، حکومت اسلامی تلاش کرد در دو مرحله با پیمان شکنان یهودی برخورد کند.
ابوعفک یهودی که از طایفه بنی عمرو بن عوف بود ، مردم مدینه را به دشمنی پیغمبر (ص) برمی انگیخت و در هجو حضرت شعر می سرود. وی می گفت:« سواری که به سراغ قوم من آمد، قوم من را متفرق کرد.» او خطاب به قومش می گوید: «اگر می خواستید به عزت و پادشاهی برسید بهتر بود از «تبّع» دفاع می کردید.»
سالم بن عمیر که او هم از طایفه بنی عمرو بن عوف بود، نذر کرد که او را بکشد یا خود در این راه کشته شود. سالم به سراغ ابوعفک رفت و او را کشت که به سریه سالم بن عمیر نیز معروف است .
وقتی ابو عفک کشته شد، عصماء دختر مروان که از تیره بنی امیة بن زید بود، از قتل وی افسوس خورد و به عیب جویی از اسلام و مسلمانان پرداخت.او در اشعاری، اوسیان و خزرجیان را برضد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم تحریض می کرد. او در اشعارش به آنان می گفت: چرا از غریبه ای، که نه از بنی مراد است و نه از بنی مذحج، پیروی کرده اید؟ عُمیر بن عدی که عصما همسر یکی از افراد طایفه او، یعنی «بنی خَطْمه» بود، تصمیم گرفت تا وی را به قتل برساند. وقتی او تصمیم به قتل گرفت، مسلمانان در بدر بودند. او صبر کرد تا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بازگشت از وی اجازه گرفت و آن زن را به قتل رساند. حسان بن ثابت در اشعاری چند از کار این جوان غیور که «پیش از سپیده، خون گرم آن زن را ریخت» ستایش کرده و آرزو کرد که «خداوند تو را از شربت سرد بهشت سیراب کند آنگاه که نعمت برایت فراوان است». پس از آن کسانی از بنی خطمه که از ترس بر شرک خود باقی بودند، جرأت یافته ایمان خویش آشکار کردند.
قتل وی را در ربیع الاوّل سال سوم اتفاق افتاد.یهودیان انتظار داشتند که مشرکان ریشه مسلمانان را بکنند، امّا پیروزی بدر همچون صاعقه ای در میان آنان افتاد و خشمشان را برانگیخت و عقل آنان را برهم زد. وقتی کعب بن اشرف از شکست مشرکان در بدر آگاه شد، قتل بزرگان قریش بر او گران آمد و در رسایشان گریست. او پیغمبر (ص) و یارانش را در شعر خود هجو کرد و در سروده هایش برای زنان مسلمان غزل سرایی و از زیبائی های آنان یاد می کرد. به عقیده برخی حتی از زنان پیامبر (ص) هم نام می برد.
کعب به مکّه رفت و قریش را بر ضدّ پیغمبر (ص) تحریک کرد و تا آنان را به جنگ با رسول خدا (ص) مصمّم نکرد، بازنگشت. ابو سفیان از او پرسید: آیا نزد خداوند، دین ما بهتر است یا دین محمّد و یاران او؟ به نظر تو، کدام یک بر هدایت هستیم و به حق نزدیک تر؟ ما شترهای چاق می کشیم و اطعام می دهیم و به جای آب، شیر می نوشانیم و تا روزگار هست، به مردم غذا می دهیم. کعب گفت: راه شما از آنان به هدایت نزدیک تر است.
وقتی کعب بن اشرف به مدینه بازگشت، حضرت فرمود: چه کسی پسر اشرف را از سر راه من برمی دارد؟ محمّد بن مسلمه بپا خاست و گفت: من این کار را می کنم، امّا ممکن است، ناچار شویم چیزهایی درباره شما بگوییم. فرمود: آنچه لازم شد، بگویید، اشکالی ندارد.

پیشنهاد کاربران

بپرس